اگرچه چشم تو هم آن چنان شرابي نيستببخش چشم خمار مرا که آبي نيست!
نفس کشيدم و گل هاي خانه پژمردندهواي سينه ي دلمرده آفتابي نيست
نقاب کندم و در خويشتن نظر کردمکه هيچ آينه اي مثل بي نقابي نيست
هميشه...عشق...شبيه حباب مي مانداگر بجويي هست و اگر بيابي نيست
قبول کن که جهان خواب بوده است امامجال آن که در اين وهم خوش بخوابي نيست...
طاهاي عزيز !برام خيلي دعا کن که بدجوري به هم ريختم.
ياحق
[گل]