آنقدر... - محفل گرم عاشقان جنگ و شهادت
آنقدر...
آن قدر در دریای خون برای خدا شنا می کنم تا تنم شر شر شود و وجودم چاک چاک تا شاید خدا مرا مورد آمورزش خویش قرار دهند.
آنقدر در سلسله موی عشق چنگ می زنم تا به آسمانی ترین جای عالم یعنی کربلا بروم.
آنقدر دیده ام را فرو میبرم تا آن ایمان همتی خدا به من اعطا کند.
آنقدر از دیده ام التماس اشک می کنم تا در دریا اشک خود.همچون شهدا غرق حسین شوم.
آنقدر در میان رملهای فکه ناله می کنم تا شاید صدای مرا آوینی بشنود و مرا کربلا ببرد.
آنقدر خاک بازی می کنم تا شاید یک روز یک بسیجی خاکی بشوم.
آنقدر غبطه میخورم که چرا در سالهای جنگ نبودم و آنقدر خوشحالم که در این زمانه هستم تا یاد شهدا را زنده کنم.
حرف آخر:
کربلا رفتن عشق می خواهد . هر کس در این زمانه عاشق نمیشود