جوجه ابلیس‏ها وسربازان جندالله - محفل گرم عاشقان جنگ و شهادت



بازدیدهای امروز: 0  بازدید
بازدیدهای دیروز: 0  بازدید
مجموع بازدیدها: 59166  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

جوجه ابلیس‏ها وسربازان جندالله - محفل گرم عاشقان جنگ و شهادت
عاشق فکه
شهید همت: با این امکانات نمیشود در مقابل این دشمن ایستاد . باید خون داد. و چرا ما خون هایمان را در شیشه های از جنس خوف در تاخچه عمر نهادیم و از جنگ حرفی نزدیم..
» لینک دوستان من «
» لوگوی دوستان من «
» یاد فکه «
» اشتراک در خبرنامه «
جوجه ابلیس‏ها وسربازان جندالله

غلام‏على پس از نبردى دشوار و نفس‏گیر در سنندج، عازم شهر محاصره شده بانه شد. این شهر را ضدانقلاب از همه طرف در محاصره خود قرار داده بود و با گماردن عناصرى از نیروهاى کیفى خود در گردنه‏هاى منتهى به شهر و گلوگاه‏هاى مواصلاتى اصلى، مانع نفوذ نیروهاى انقلاب به شهر بانه مى‏شد.
«احمد متوسلیان»، از همرزمان پیچک که خود مسؤولیت گروهى از نیروهاى رزمى سپاه در نبرد بانه را به عهده داشت، مى‏گوید:
«... حرکت بعدى ما آزاد کردن شهر بانه بود. باید بگویم که در بانه ضدانقلاب تا آنجا که در توان داشت در برابر ما مقاومت کرد. مخصوصاً در درگیریهاى «گردنه خان». اگر شما از سمت سقز به طرف بانه بروید، اواسط راه، این گردنه را خواهید دید که موقعیتى بسیار سوق‏الجیشى دارد.
ضدانقلاب در این گردنه خیلى مقاومت کرده بود تا به هر قیمتى که شده نیروهاى ستون ما را زمین‏گیر کند، ولى با این همه، نیروهاى ما با تمام قدرت آنها را عقب زدند و طى یک مانور سریع وارد شهر شدند.
در جریان تصرف شهر، بین برادران ما و قواى ضدانقلاب زد و خورد سنگین درون شهرى بوجود آمد که در نتیجه آن، ما تعدادى شهید دادیم و از عناصر ضدانقلاب هم تعداد کثیرى کشته شدند. نهایت این‏که نیروهاى ما توانستند خود را به پادگان بانه برسانند و بدین ترتیب این پادگان هم پس از چند ماه از محاصره خارج شد.

پیچک در طول تمامى نبردهاى مظلومانه فرزندان انقلاب رشادت‏هاى زیادى از خود نشان داد و یکى از ارکان اصلى جنگ‏هاى تن به تن کردستان بود. یکى از همرزمان او مى‏گوید:
«... تواضع او به حدى بود که کسى باور نمى‏کرد ذره‏اى در او شجاعت باشد و در هنگام بروز شجاعتش کسى باور نمى‏کرد که ذره‏اى تواضع داشته باشد، ولى او با این‏که صبر فوق‏العاده‏اى داشت، هنگامى که معصیت ظالمین را مى‏دید آنچنان به خروش مى‏آمد و به نبرد برمى‏خاست که متعجب مى‏شدیم.
یک بار در ده کیلومترى بانه، دو نفرى گیر تعداد زیادى ضدانقلاب افتادیم، هیچ‏کس در آن شرایط حاضر به مبارزه نمى‏شود ولى ما با رشادت غلام‏على موضع گرفتیم و دو نفرى در حالى که با هیچ جا ارتباط نداشتیم شروع به جنگیدن کردیم، در طول درگیرى، خنده‏هاى غلام‏على مرا عصبانى مى‏کرد و من به او مى‏گفتم: چطور در این موقعیت مى‏توانى بخندى؟ و او مى‏گفت: «توکل بر خدا کن، این جوجه ابلیس‏ها نمى‏توانند جلوى سربازان جندالله عرض‏اندام کنند.»
ما با شجاعت و درایتِ خارق‏العاده پیچک توانستیم از آن مهلکه جان سالم بدر ببریم. در یک درگیرى دیگر، در حالى که سه گلوله خورده بود دائماً این‏طرف و آن طرف مى‏دوید و بچه‏ها را هدایت مى‏کرد و تا رسیدن نیروى کمکى، طى حدود هفت، هشت ساعت درگیرى، دو گلوله دیگر هم خورد. بعد از اینکه به بانه برگشتیم، حاضر نشد او را به بهدارى پادگان ببریم و مى‏گفت: من حالم خوبست به سایر بچه‏ها برسید، اما در همین حال از شدت ضعف بیهوش شد و با پیکر غرق به خون و مدهوش او را به بهدارى رساندیم...»

منبع کتاب آن سه مرد
 

شهید غلامعلی پیچک